عشق نامههای
عباس رسولی املشی
« تسلیم »
آن كس كه كُند جان به تو تقد یم، منم
در پای تو افتــاده به تكـــریم، منم
در پیش تو پرچــم سفیـــد آوردم
ای عشـق مقـــابل تو تسلیـم منم
« افسون »
در كُنج ضمیرهای ما جا كردی
تو منزلتی دوباره پیــدا كردی
كردی تو به افسون دل ما حال
به حال
ای عشق تو انقلاب برپا كردی
« شعله عشق »
چون گُل به فضــای باغ عادت
دارم
چون شمع به سوز و داغ عادت دارم
این شعله عشـق را فروكش مكنید
بر شعله این چـــراغ عادت دارم!
« شمیم آسمانی»
عشق آمده تا که یار گیرد
از فاصلهها کنـــار گیرد
عشق آمده در درون دلها
تا خیمه زند ، قــرار گیرد
عشق آمده تا که رنگ و بویِ
دنیــای شما بهــار گیرد
عشق آمده با لطافت نور
از آینـهها غبـار گیرد
عشق آمده تا که شور هستی
در چشم تو اعتبار گیرد
با عشق طراوت است و سبزی
خشکیده درخت، بار گیرد
در مجلس عشق هر که آید
در دست دف و سه تار گیرد
عشق است شمیم آسمانی
بی عشق جهان غبار گیرد
« عبور عشق »
از تو میخواهم عبور عشق را
لحظههای بی غرور عشق را
یا بگیر از من دو بال عاشقی
یا نصیبم كن سرور عشق را
من از این تكرار لذّت میبرم
از تو میخواهم مرور عشق را
وه چه شوری دارد این آهنگ عشق
در من افزون كن تو شور عشق را
تیرگی را از دل من دور كن
هدیه كن بر من، تو نور عشق را
دست نابینای عاشق را بگیر
چون عصایی باش كور عشق را
اعتنا كن حس مینای مرا
نشكنی این جا بلور عشق را
كلبهی دل را مزیّن كن، بیا
من پذیرایم حضور عشق را